قسمت پانزدهم از فصل دوم منتشر شد.
«نیسان آبی» قصه جیب خالی است و پول، قصه عشق است و شیفتگی. جمشید و رضا دو دوست قدیمی هستند که عاشق دو خواهر به اسم زری و پری شدند و با آن ها ازدواج کردند. پس از گذشت سه سال، ممدچاخان بالاخره عروسی می کند. جمشید، رضا خرسند، رضاسوسن، زری، پری، علم تاج و سرهنگ، خلاصه کل شکرآباد جمع می شوند تا شامِ عروسی ممد را بخورند ولی نه تنها شام به کسی نمی رسد بلکه اتفاقی می افتد که گرسنگی از یاد همه می رود!
قسمت پانزدهم منتشر شد.
نیسان آبی قصه جمشید است و رضا، قصه دو دوست قدیمی که روزی روزگاری عاشق دو خواهر به اسم زری و پری شدند و با آنها ازدواج کردند. جمشید شیفته جمشید هاشمپور است و نیسان آبیاش؛ رضا هم عاشق شعر و شاعری و در رویاهایش شاعری نامدار! جمشید با نیسانش کار میکند و ریال روی ریال میگذارد تا چرخ زندگیاش بچرخد، رضا هم در جستجوی فرصتی برای بهبود اقتصاد زندگیاش و شغلی بهتر! البته قصهها دست از سر زندگی جمشید و رضا برنمیدارند و مدام آنها را درگیر اتفاقاتی ریز و درشت میکنند، اتفاقاتی که گهگاه لحظات شیرینی میسازند و گاهی هم غمگین! نیسان آبی قصه جیب خالی است و پول، قصه عشق است و شیفتگی، قصه خیانت است و وفاداری و از همه مهمتر نیسان آبی قصه خانواده است.
ناصر ایزدی (رضا عطاران) معلمی است که چندی پیش مقدار زیادی پول پیدا کرده و آن را به صاحبش تحویل دادهاست. او به برنامههای مختلف تلویزیونی دعوت میشود تا در مورد این فداکاری توضیح دهد و بسیار مشهور شدهاست. یک روز با او تماس میگیرند و میگویند به خاطر کار خیری که کرده برنده سفر به برزیل شده و تمام هزینههای سفر او را آژانس تعطیلات رؤیایی میپردازد. ناصر که به ظاهر فردی پایبند به اصول شریعت اسلام است راضی به این سفر نیست و آن را مناسب نمیداند اما با اصرار همسرش قبول میکند تا به برزیل برود و…
قدم یک جوان ساده که برای کار از شهرستان به تهران آمده و در مغازه رحمت شاگردی میکند و عاشق مونس دختر رحمت شده است.
داستان این سریال روایتگر چند خانواده با قصهها و مشکلاتشان میباشد که هر کاراکتر قصه و گذشته مخصوص خودش را دارد …
رحمان (سعید آقاخانی) آبدارچی یک شرکت است و پزشک به او اعلام کرده است که بهزودی از دنیا خواهد رفت. از اینجهت رحمان فکری به سرش میزند تا از مرگ خود برای خانوادهاش سودی حاصل کند؛ امّا همیشه با بدشانسی روبهرو میشود. او با دوستش انوش (بهرام افشاری) نقشههایی طراحی میکنند که اشکان (محمدرضا گلزار) پسر رئیس شرکت، بلایی سر رحمان بیاورد که خانوادهٔ رحمان با پول دیه، زندگی خوبی داشته باشند.
داود، بهیار مجرب بیمارستانی است که بیماران مبتلا به مرگ را احیاء میکند. اینک مرگ به سراغ او آمده و از طرفی شوهر همسر سابق او نیز به مرگ محکوم شده است.
داستان این فیلم زنی به نام لیلا است یک هفته فرصت دارد برای امری حیاتی از شوهر سابق اش رضایت بگیرد.
بهروز که مردی کلاهبردار و حقه باز است، به یکباره حادثه ای عجیب در زندگی اش رخ میدهد. او در امروز گرفتار میشود و هر کاری میکند فردا نمیآید…
کودکی از پدر خود دور می افتد و تنها و ناامید زندگی اش را می گذراند. او در جوانی با دختری آشنا می شود که چون او از طفولیت پدرش را گم کرده است. آندو جستجوی عظیمی را برای یافتن پدر آغاز می کنند و پس از یک سلسله ماجرا سرانجام موفق می شوند.